بچه ها پارت پنجو دوباره گذاشتم

#ددی خوناشام من

پارت: پنجم

ذهن کوک: "بزور جلو خندمو گرفته بودم ولی سانا متوجه نشد"
سانا: عااا من دیگه برم

«پرش زمانی به یه هفته بعد »

ویو سانا

این هفته هیچ اتفاقه خاصی نیوفتاد..
کوکم فهمید که عکسا من نبودم

کوک: سانااا حاظر شو یکم دیگه میریم ساحل
سانا: آخجوننننن خیی وقت بود نمیرم ساحللل

رفتم و وسایل لازمو برداشتم یه لباس بلند پوشیدم و یه آرایش لایت کردم

سانا: جوننن چه دافی شدم مننن
کوک: اعتماد به سقفووو
سانا: تو کی اومدی اتاقققق
کوک: الان
کوک: بریم
سانا: بریممم

رفتیم و تو ماشین نشستیم

«پرش زمانی به ساحل»

از ماشین پیاده شدمو دویدم سمت ساحل..کفشامو در آوردم و رو شن های سرد راه میرفتم.

سانا: باباییییی بیا آب بازیییی
کوک:(خنده)...باشه

جونگکوک اومد سمتم...باهم رفتیم سمت آب

سانا: آخیش...چقد خنکه
کوک:بگیر که اومددد(آب پاشید رو سانا)(منحرف نشین😶🫡)
سانا: عههه اینطورهههه

آدمین: سانا رو کوک اب ریخت و فرارکرد...کوک دنبالش کرد
وقتی سانا داشت میدوید افتاد
کوک نگران به سمت سانا اومد...وقتی کوک خم شد تا به سانا کمک کنه..سانا اونو انداخت و در رفت

سانا: هههه انداختمتتت
کوک: مطمئنی

کوک یهو پشتم ظاهر شد....

سانا: یاخدااااا....گه خوردم
کوک: دیگه دیرههه

کلی بازی کردیم...از آب اومدیم بیرون رفتیم رو شن ها نشستیم..

کوک: سانا......باید یچیزی رو بهت بگم
سانا: میشنوم
کوک: خب...من..ازت خوشم میاد(خجالت)
سانا: چییی
کوک: ببین..میدونم تو منو به چشم یا پدر میبینی...ولی..از وقتی رفتی پرورشگاه من عاشقت شده بود...از دور مراقبت بودم...وقتی دیدم نمیتونم تحمل کنم..اومدم و تورو به فرزند خوندگی قبول کردم...ببینم..توهم منو دوس داری
سانا: بهم وقت بده(شکه)
کوک:خماریییی
ادمین کرمش فعال شده😶
ببخشید کم شد
لایکو کامنت یادتون نره 🧸🎀
دیدگاه ها (۱۲)

#ددی خوناشام من پارت: سیزدهمویو ساناکوک اومد سمتم و دوتا از ...

جی جییی کیوت خررر😫🤏🏻✨🥞✧ . . ✧. ✧ ...

#ددی خوناشام من پارت: دوازدهمویو ساناسانا: من میرم بخابمکوک:...

.... .. ❀❀✿✿

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

اسم رمان : jk ✨ ویو ی ات: اومد جلوم و گفت کیفت اوفتاده خان...

عشق چیز خوبیه پارت ۹صبح روز بعد ویو اتبا درد بدی از خواب پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط